web messenger facebook messenger purchase instant messaging software
جوان خوشبو ***
...در این شهر
ادبی تفریحی دانلود

 

بود بزّازی جوان خوش رو و چهره

صورتش چون ماه سیمایش چو مهر

 

دامنش پاک از گناهان از هوس

بندگی بر خلافش می کرد بس

 

بر طبق می کرد الیاف حریر

کز فروشش خانه ای می کرد سیر

 

شکر حق می کرد در سود و زیان

که به دل می گفت گاهی با زبان

 

روزی اندر کوچه ای در راه بود

غافل از نیرنگ خلق الله بود

 

کلفتی درب سرایی را گشود

گفت اندر خانه شو با تار و پود

 

بهر بانویم بساط پیش دار

سود سرشاری نصیب خویش دار

 

زانکه بانویم سخا دارد بسی

از درش محروم نمی ماند کسی

 

چون جوان با نام حق در خانه شد

چشم بانو تا بدیدش واله شد

 

ماهرویی دید بهتر ز آفتاب

 گوئیا خلقت شده از سیم ناب

 

پیچ موهایش چو پیچ آبشار

حسن حق در او بمانده یادگار

 

تیر مژگانش به قلب زن نشست

دل به آنی در خم عشقش ببست

 

کلفتش را بهر کاری دور کرد

خود بیارایید و چونان حور کرد

 

بست درها را ز شرم دیگران

غافل از چشمان خلاق جهان

 

گفت ای مه رو وصالم آرزوست

ذره ای از عشق و حالم آرزوست

 

گر تو کامم را دهی ای خوبرو

من برارم هرچه خواهی نیکخو

 

چون جوان این حال زن را دید گفت

از دلت گرد هوس باید که رُفت

 

کار ما ننگ است و عاراست و هوس

اذتی دارد که آنی است و بس

 

در پِیَش شرم است و آهی سینه سوز

لکه ای ننگ است بر دامان روز

 

خلوتی داریم بهر معصیت

اولش عیش است وآخر تعزیت

 

گر چه درها بسته ای بر دیگران

ناظرت باشد خدای این جهان

 

شرم مردم می کنی اما چرا

شرم حق در دل نداری ای دغا

 

زن به نفسش آنچنان در بند بود

کو به پستی غافل از هر پند بود

 

بر جوان آویخت با حالی نزار

غافل از حق غافل از فرجام کار

 

چون جوان در دست زن آمد اسیر

حیله ای زد دور شد از آن حقیر

 

گفت با زن من همی کامت دهم

سر به بندت بر سر دامت نهم

 

من قضای حاجتی دارم به پیش

چون برارم کام تو آرم به خیش

 

از خلا مالید بر پا و تنش

در کثافت شد به جیب و دامنش

 

گفت در دامم هوس ماندم اسیر

جان من جانان من دستم بگیر

 

شاهدی بر حال و احوالم همی

من ندارم تاب عصیانت دمی

 

من ز رو یت شرم دارم ای خدا

از گناهم از خطایم از جفا

 

خود رها کن جان من از این عذاب

در چنین حالی تو رو از من متاب

 

نزد زن رفت و خودش را پیش داشت

بوی گندش حال زن را ریش داشت

 

زن ز آغوش جوان پروا نمود

ترک کام و فکر آن سودا نمود

 

در گشود و آن جوان را دور کرد

چشم بر ماه جبینش کور کرد

 

چون جوان آزاد شد از قید و بند

لذتی بر سینه اش آمد چو قند

 

بوی عطری بر تنش آمد پدید

کو مثالش چشم عطاری ندید

 

تا جوان در دار دنیا بود و ماند

بوی عطرش بر تن و جانش به ماند

 

اینچنین حق ماندگارت میکند

رونقی لطفی به کارت می کند

 

گر تو کارت بهر دلدارت بود

دست حق در هر دمی یارت بود

 

گر ریا در کار آری باختی

خانه بی پی بی ستون پرداختی

 

کار دنیا در جهان فانی شود

عز بی حق عزتی آنی شود

 

سجده و طاعت برای مردمان

سود نی آری همی آرد زیان

 

آنکه در کارش خدا در کار نیست

لطف بر گل باشد و بر خار نیست

 

بی شمار از مردم اهل نماز

بی نصیب آیند هنگام نیاز

 

چون نماز و سجده ها بر خلق بود

عابدی کردن به چوب و دلق بود

 

روزه ها حج ها  جهاد و کارزار

بهر مردم بود نی از بهر یار

 

جود و احسان نی برای یار بود

دیدن خلق خدا در کار بود

 

در قیامت مطربان پا در بهشت

حق برای عابدان دوزخ نوشت

 

                                       تیر ماه 83

 

 


 

برای ورود به چت روم کلیک کنید

كد چت روم



ارسال توسط امیر وبمستر
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 82
تعداد نظرات : 189
تعداد آنلاین : 1



Alternative content